گل شش ماهه ای دارم که عُمرش داستان دارد *** شمیم دلنوازی در زمین و آسمان دارد
قدی نازک، رُخی دلجو، نگاهی مهربان دارد *** همیشه باغی از خنده به روی باغبان دارد
« بُتی دارم که گِرد گل ز سنبل سایه بان دارد *** بهار عارضش خطّی به خون ارغوان دارد»
بُوَد گهواره جنبانش، پَر حور و مَلَک هر شب *** ز هر سو بوسه می بارد بر آن چشم و دهان و لب
اگر گل تشنه گردد باغبان افتد به تاب و تب *** ندارد تاب اشک او، دل مارد، دل زینب
« غبارِ خط بپوشانید، خورشید رُخش یا رب *** بقای جاودانش ده که حُسن جاودان دارد»
برون از خیمه می آید، در آغوشش گلی، مولا *** نمانده بر رُخش رنگی نیاید از لبش آوا
خداوندا چه می خواهد امامِ عشق از اعدا؟ *** حسین و خواهش از دشمن؟ معاذالله عجب، حاشا!
« چه افتادَه است در این ره که ان سلطان معنی را *** بدین درگاه می بینم که سر بر آستان دارد»
به روی دست خود اینک بگیرم جان شیرینم *** که سیرابش کند شاید ز خجلت، خصمِ پر کینم
چه داری حرمله در سر؟ نگاهت کرده غمگینم *** مزن بر حنجر اصغر، بزن بر قلب خونینم
« از چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که می بینم *** کمین از گوشه ای کردَه است و تیر اندر کمان دارد»