علاقهمندي ها
+
به آقا بگوئيد از رفتن حرف نزند

...حامل نور ...
98/2/8
مظلوم مقتدر
لطفا براي طول عمر رهبري بسيار دعا کنيد.....بعد هر نماز براي سلامتي ايشون دعا کنيم....دعا قضاي حتمي را برمي گرداند
احمد يوسفي20
دست خدا بر سر ماست خامنه اي رهبر ماست
علوي-12
بر امام خامنه اي رهبر خوبان صلوات
علوي-12
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
2 فرد دیگر
10 فرد دیگر
+
پــــرونـــده مــنــو بـــردن پـيــشــش......
يــه نــگــاه انــداخــت......
غـصــه خــورد.......
امــا هـيـچــي نـگـفــت ..... ســکــــوت کــــرد.....
فـقـط يــه ســــر تـکــون داد ......
.
.
.
ولــي بــاز هــم بــرام دعــــا کــــرد....
*الــلــهم عجــل لوليکــــــ الــفــــرج......*
شيريني سراي شهرآرا
96/9/13

+
کاروان مي آيد از شهر دمشق
برسر خاک شه سلطان عشق
کاروان با خود رباب آورده است
بهر اصغر شير و آب آورده است
کاروان آمد ولي اکبر نداشت
ام ليلا شبه پيغمبر نداشت
کاروان آمد ولي شاهي نبود
بر بني هاشم دگر ماهي نبود
اربعين حسيني تسليت باد . از شما التماس دعا دارم .

هما بانو
96/8/11
+
[وبلاگ]
يادي از شهدا(در جست وجوي خود حقيقي)
سحرها وقتي براي نماز آماده مي شديم و به کنار تانکرها مي آمديم، صداي جانسوزي از اطراف محوطه گردان به گوش مي رسيد؛ ناله هاي نيمه شب دلنوازي که از حنجره عاشقي بي قرار بر مي خاست و زمزمه هاي عاشقانه اي که از فراق يار، بي قراري مي کرد. همه دوست داشتند بدانند صاحب صدا کيست؟
.
.
.
بعد از شهادتش در جزيره امّ الرصاص، نوشته اي از برنامه هاي روزانه اش به دستم رسيد که .....

طنين آرامش
96/6/4
بسياري از رزمندگان عارف و شيدا در ميان خاکريزها و سنگرهاي خاکي در جستجوي گوهر گران مايه اي بودند که در کوچه پس کوچه هاي زندگي مادي و حيواني و در زير لجنزار تعلّقات و شهوات مدفون گرديده بود؛
يعني آن «خودحقيقي» انسان.
+
سلام ... *معرفي برترين وبلاگهاي ويژه دفاع مقدس و شهدا*
سال 1341 در روستاي دره گرم از توابع شهرستان بروجرد درخانواده اي مذهبي به دنيا آمد
دوران انقلاب در تهران با دوستش علي گودرزي پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره) را به عهده داشت
افتخار شرکت در عمليات بيت المقدس آزادسازي خرمشهر قهرمان نصيبشان شده است
ايشان جانباز نيز هستند
http://eramau.parsiblog.com
*حدس شما درست بود ايشان احمد يوسفي هستند*

هما بانو
96/4/31

نوشته هاي ايشان در قالب داستان کوتاه و خاطره در بسياري از مطبوعات ايران بچاپ رسيده و کتاب مجموعه داستان کوتاه وي در حال چاپ است
چشمتون بي بلا باشه استاد ... *فقط به دوستان توصيه مي کنم *1 خط از داستانهاشونو بخونند ... تا آخر مي رند :)
+
*مــــشــــاعـــــره مــــهــــدوي *
اين در خيال وصل حور آن در تمناي جنان
من از تو اي آرام جان دارم تمناي تو را

جبهه مقاومت اسلامي
96/3/10

جبهه مقاومت اسلامي
95/10/20
+
*مرحمت* گفت: «آقا جان! من از ادربيل آمدم تا اين جا که يک خواهشي از شما بکنم.» رييس جمهور عبايش را که از شانه راستش سُر خوره بود درست کرد و گفت: «بگو پسرم. چه خواهشي؟»
*-آقا! خواهش ميکنم به آقايان روحاني و مداحان دستور بدهيد که ديگر روضه حضرت قاسم عليه السلام نخوانند!*
-چرا پسرم؟
*مرحمت* به يک باره بغضش ترکيد و سرش را پايين انداخت و با کلماتي بريده بريده گفت:

هما بانو
95/7/26
«آقا جان! حضرت قاسم عليه السلام 13 ساله بود که امام حسين عليه السلام به او اجازه داد برود در ميدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولي فرمانده سپاه اردبيل اجازه نميدهد به جبهه بروم. هر چه التماسش ميکنم، ميگويد 13 سالهها را نميفرستيم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس اين همه روضه حضرت قاسم عليه السلام را چرا مي خوانند؟»
... کمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبيل، مرحمت را خوشحال و خندان ديد که با حکمي پيشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. مي توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولي مطمئن بود که مي رود و اين بار از خود امام خميني رحمة الله عليه حکم مي آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در ليست بسيجيان لشکر 31 عاشورا. *حکايت ديدار شهيد مرحمت بالازاده با مقام معظم رهبري را در لينک فيد بخوانيد*
4 فرد دیگر
39 فرد دیگر
+
*دوستان امسال روز پدر من بابا ندارم من يتيم شدم ترو خدا همراهيم کنيد واسه شادي روح پدرم يه فاتحه بخونيد لايک و بازنشر بزنيد ممنونم يگانه*

STARE MUSIC
95/2/13
*بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1) الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ (5) اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (6) صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ اللَّهُـــمَّ صلّ عَلـــي مُحَمَّـــد وَ آلِ مُحَمّـَــد وَ عَجِّـــل فَرَجَـــهُم *
بسم رب المهدي ...بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1) الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ (5) اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (6) صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ اللَّهُـــمَّ صلّ عَلـــي مُحَمَّـــد وَ آلِ مُحَمّـَــد وَ عَجِّـــل فَرَجَـــهُ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1) الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ (5) اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (6) صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ
15 فرد دیگر
44 فرد دیگر
+
پدر تبسم اينا دو تا گاو داشتن . يکي قهوه اي و يکي سياه . گاوهاي اونها شاخ داشتند شاخهاي بزرگ و تيز . بارها پدر تبسم اينا اومده بود که شاخ گاوا رو ببره اما تبسم گريه کرد و دماغش از اون بادکنکهاي شفاف بست و نذاشت که باباشون شاخ گاوا رو ببره . اونوخت تبسم خيلي خوشحال شد . يک روز بهاري تبسم تصميم گرفت گاوا رو ببره کنار برکه بچرونه . از اون به بعد تبسم شد* تبسم بهار* . تبسم گاوا رو برد کنار

در انتظار آفتاب
95/2/1
1 برکه خودش دفتر نقاشيشو دراورد و تکيه داد به يه درخت و مشغول کشيدن شد . يه دفعه ديد از پشت بوته ها يه چي ميجنبه . ترسيد رنگش شد عينهو کاه . يه دفه ديد يه گرگ بزرگ و بدجنس که دهنش آب افتاده بود از پشت بوته ها اومد بيرون تبسم خيلي ترسيد عقب عقب رفت تالاپي خورد به درخت و نقاشياش از دسش به هوا رفتن و يکيشون افتاد تو پارسي بلاگ و دبيراي حاذق و حاضر هم انتخابش کردن .. اونوخ گاو سياه که براي
2 باباي تبسم اينا شاخ شده بود به تبسم گفت بيا پشت من قايم شو کاريت نباشه . آقا گرگه که دوييد و پريد تا حمله کنه گاو قهوهاي جا خالي داد و شکم گرگ رفت تو شاخ گاو سياه . اونوخت تبسم برا باباش خالي بست که اين گاوا منو نجات دادن . باباي تبسم اينا هم خيلي ناراحت شد گفت کاش شاخ گاوا رو ميبريدم تا از دس تبسم و پارسي بلاگش راحت بشم ...
11 فرد دیگر
45 فرد دیگر
+
سلام عليکم. جاي همه دوستان خالي ديشب در همايش و گردهمايي وبلاگ نويسان برتر و تجليل از فعالان جامعه مجازي که با حضور فعالان و مديران و مالکان سايتهاي مختلف منجمله بلاگفا آپارات ، کلوب ، و ورزش 3 و ..... برگزار شد اينجانب هيچ مدير و مالکي رو خوشتيپ تر، فرهيخته تر، و بزرگوار تر از مدير لايق و ارزشي پارسي بلاگ جناب آقاي مهندس فخري نيافتم و اذعان ميدارم که مدير خودمون از همه سرتره / :)

هما بانو
94/12/16
1/ اينجاست که بايد دسته جمعي گفت : مدير مديره بوق بوق خيلي مديره بوق بوق .. . اميدوارم که اين فيد و اين روش تشکر، ذره اي از زحمات مدير ارزشمند و عزيزمون رو جبران کرده و از همين فرصت استفاده ميکنم و براي ايشون آرزوي موفقيت و سربلندي در تمام امورات زندگي رو دارم . در ضمن بايد از زحمات سرکار خانم موسوي هم تقدير و تشکر کرد .
2./ اين همايش باعث شد که چشممان به جمال بعضي از دوستان ارزشي مثل برادر عزيزم جناب احساني نيا و زندگي کارواني و راشد عزيزم روشن بشه .همينطور ديدار برادر عزيزم جناب دهقان سعادتي بود براي بنده /3 اي وايييييييي مهندس جان دسم بدامنت وبلاگم تو بلاگفا فيلتر شد :))))))))) دييييييي
خواهش ميکنم .. بزرگواريد ... نه متاسفانه ... شرمنده ... نميتونيد بپرسيد - / sad / .. *دشمنتون شرمنده .. چشم ديگه نمي پرسم .. من هر چقدر هم باهوش باشم ولي غير ممکنِ دوستان رو توي نامهاي مستعاره جديد بشناسم .. چون خيلي از دوستان از اينجا رفتند ..ولي يقين داشتم شما کاربر قديمي هستيد و با يه وبلاگ جديد داريد فعاليت مي کنيد ..*
در ضمن شما سر دبير باهوشي هستيد ... نياز به پرسيدن نيست ... بايد بدونيد کي ميره , کي مياد , کي کلا عادتشه بره و بياد و غيره. و يا کي هر چن وقت يه بار مزاحم بقيه ميشهو غيره. - / sad /.. *غيبت دوستان رو خوب متوجه ميشم ..و اينقدر باهوش نيستم که بدونم کي ميره و کي مياد و چه کسي هر چند وقت يک بار مزاحم بقيه ميشه رو هيچ وقت نه متوجه شده ام و نميشم *
10 فرد دیگر
42 فرد دیگر
+
قرآن به مقابل ميگيريم و ميگوئيم: سلام حضرت ِ عشق
عقدي با شکوه.. به وکالت اماممان...اتاق عقدي به بزرگي ح ر م الشهداي ِ گمنام...و سجادهاي از جنس نور...يک مشت آب سقاخانه، عسل سفرهمان...و دانههاي تسبيح، آرامش بخش ِ لحظه هايمان...
ميرويم تا با هم بسازيم...در محضر مادرمان حضرت زهرا و شهدا...و عطر و بويي از ياس که هويداي حضور صاحبمان است...
.
.
پنجشنبه عصـــــــــر دعاگوي ِ پيوندمان باشيد...

عرفان وادب
93/2/3
+
کاش مي شد بچه بودم غمي نداشتم<br>شباراحت چشامو رو هم مي ذاشتم<br>مي خوابيدم خواباي ساده مي ديدم<br>آدما رو،همه آزاده مي ديدم<br>توي دنياي قشنگم ،نه غمي بود و نه دردي<br>نه دل تنگي ونه خونه ي سردي<br>واسه من ديدني بودن شاپرک ها<br>وقتي که پر مي کشيدن سوي گل ها<br>سواراسب خيالم تا دل ابرا مي تاختم<br>ميون ستاره ها خونه مي ساختم<br>مي شدم همسايه ي خورشيد زيبا<br>از تو آسمون مي رفتم توي دريا<br>...

2-سما
93/1/8
مثل ماهي توي آب سفر مي کردماز تموم درياها گذر مي کردمخبر از جنگ بزرگترا نداشتمتوي سينه ها گل اميد مي کاشتمرو لبام ترانه ي مهر و وفا بوددل کوچيکم پر از عشق ِخدا بود
سلام و سپاس دوستان خوبم :سرداب تنهائي، وستا، يه قديمي، 1445بشري، مهديه...، پرواز دل، نجفي از قيدار، معين عزيز